امتحانات!

 

هنوزم که هنوزه هیچ روزی رو به اندازه ی روز اتمام امتحانام دوست ندارم

البته بماند که نزدیک بود صبح به دانشگاه نرسیم!

اتفاق جالبی بود همه تو سرویس بودیم و مشغول خر زدن که دیدیم جاده بسته شده!

حالا دلیل چی بود؟

یه زیر گذر هست که به یه طرف اون آفتاب می خوره و به سمت دیگه آفتاب نمی خوره که اون سمت سربالایی بود و ماشین ها داشتن رو برف های آب نشده لیز می خوردن و ...

منظره ی خنده داری بود البته با شیطنت ها ی بچه های سرویس که استرس امتحان رو فراموش کردیم و فقط می خندیدیم...(از اونجایی که نمی دونم چه گروه سنی این مطلب رو می خونن و ممکنه بدآموزی ذاشته باشه از شیطنت ها نمی تونم تعریف کنم)

اگه خاطره ای از  امتحاناتون دارین بنویسین خوشحال میشم بخونم

 

زمان

 

این زمان عجب چیزیه!

راست می گن که زمان همه چیرو مشخص می کنه!

امروز با یکی از دوستام داشتم سر موضوعی بحث می کردم... در آخر بهم گفت سپید تو الان فقط چیزایی رو که خودت دوست داری می بینی و اصلا حرف من برات مهم نیست

از خودم خجالت کشیدم...

حرفش رو قبول کردم و بخشیدمش...

چقدر خوبه که دلا از کینه پر نباشه

خوشحالم که تونستم کسی رو ببخشم.

 

نمی دونم...

 

نمی دونم خوشحال باشم یا ناراحت...

شاید این همون چیزیه که من می خواستم؟!!

اما...

خدایا این چه حسیه؟

ای خدا کمکم کن...

 

راز

 

امام علی (ع):

 

وقتی خود نمی توانید راز خویش را نگه دارید پس از دیگران نیز انتظار نداشته باشید آن را نگه دارند!

 

 

حسادت

 

این حسادت چیه که اینطوری مثل خوره به جون آدما میفته؟!

چه رابطه های دیرینه ای که سر حسادت بهم نریختن... چه تهمت هایی که زده نشدن...

چرا؟!

چرا به اونی که خودمون داریم قانع نیستیم؟ چرا می خواهیم از دهن یکی دیگه بگیریم؟

سرتو بنداز پایین زندگیتو کن چیکار به بقیه داری؟!

راست می گن که از هیچ کس نباید انتظار صادق بودن داشته باشی!

البته یکم بدبینانه گفتم ولی شاید بهتره بگم که باید حتی از دوست دیرینه ی خودت هم انتظار داشته باشی که یه روزی برات بزنه!

از این آدما هیچ چیز بعید نیست!