شروع تغییر

 

ما آدما همیشه دنبال این بودیم که کسی راه رسیدن به کمال رو نشونمون بده

برای همین ریاضت ها می کشیم و در تقلید بزرگان به دنبال روشنایی راه می افتیم

اما غافل از اینکه ما در پی شناختن خود نیستیم بلکه داریم دیگری را می شناسیم و از کسی می خواهیم که راه را نشانمان بدهد... ولی به جایی نمی رسیم غیر از پوچی...

در شناخت حقیقت هیچ کس به ما کمک نمی کند... نه خدا... نه امام ...نه دین...نه مرشد...نه پیشوا

این ما هستیم که باید یاد بگیریم بدون کمک از کسی خود را بشناسیم در واقع راه دیگری نداریم!

این که یاد بگیریم آن چه را هست ببینیم و خود را مسول زندگی خود بدانیم!

این خوبی ها و بدیها ساخته ی ذهن بشر است

باید یاد بگیریم فقط ببینیم و قضاوت نکنیم فقط آنچه از درون می جوشد را انجام دهیم و به زشتی و خوبی ان فکر نکنیم چه بسا که سازنده ی تمامی صفات مخرب خود هستیم

اولین قدم برای شناخت خود رهایی از دانستگی است رهایی از هر چیزی که از آن تقلید می کردیم و ذهن خود را محدود ساخته بودیم

حقیقت چیزی نیست که جایی نهفته باشد و دنبال آن راه بیفتیم چون فقط چیزی مرده است که ثابت می ماند تا به او برسیم اما حقیقت جان دارد و تغییر می کند

حقیقت در همین دیدن های ما نهفته است نه جایی دیگر...

برای شناخت خود  احتیاجی به کمک کسی نداریم

فقط رها شویم و دیدن را صرفا دیدن را بیاموزیم.

 

اینا باشه تا بعد...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
بید مجنون شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 00:35 http://from2008.blogsky.com

پیرو کامنت قبلیم باید بگم که
خیلی عالی بود واقعا میگم منو یه لحظه برید از دنیا و از خود بیخودم کرد
متن ثقیلی بود مخصوصا واسه مخ من که همیشه خدا تعطیل میزنه
دارم فکر میکنم که تا چه حدی خودمو شناختم و تا چه حدی به حقیقت آگاهم یا اصلا تلاش کردم که آگاه بشم

زهرا یکشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 22:48 http://sookootez.blogsky.com/

عقل و دل رهبرانی اند بی مانند

ملودی عشق جمعه 10 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:23 http://the-melody-of-love.blogsky.com/

خود را مسول زندگی خود بدانیم!


و این کار بسیار سختی است
بسیار سخت

سال ها زندگی می کنیم و فرار می کنیم از باور کردن خودمان
چون باور کردن یعنی قبول کردن مسئولیت
و پذیرفتن این که ما زنده ایم و توانمد

و این سخته
این که قبول کنیم ما با استعدادیم
ما می تونیم
ما زنده ایم

بدترین روز زندگی من زمانی بود که
نتیجه ی تمام کارهای زندگیم با هم جلوی چشمام ظاهر شدن
و مجبور شدم با خودم اون طوری که هستم مواجه بشم
و بپذیرم که این منم
و باور کنم چیزی که هستم
که چقدر با اونی که می خوام باشم منطبقه
و این که چقدر تغییر نیاز داره

عجیب ترین چیز این بود که دیدم
خیلی با اونی می خوام فرق داره
و این تغییر بزرگ
. . .


«« برای شناخت خود احتیاجی به کمک کسی نداریم
فقط رها شویم و دیدن را صرفا دیدن را بیاموزیم. »»

و این چیزیه که باور کردم
اما
انجامش هنوز سخته و گاهی غیر ممکن
. . .

مانیا جمعه 10 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 23:27 http://kalaghparbazi.blogsky.com

سلام
موضوعی که مطرح کردی خیلی وسیعه و قشنگ .بعضی وقتا آدم وقتی برمیگرده و راه رفته را مرور می کنه خودشو می شناسه و بعضی وقتا هم وقتی نگاه میکنه به عقب بدون هیچ نتیجه مثبتی خودشو سرزنش می کنه .اینکه بتونیم خودمون و بشناسیم فقط به فکر نیاز داره و یه تصمیم درست و حسابی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد