بالایی

 

یکی اومده بهم ضربه زده ( مالی؛جانی؛احساسی) فرقی نمی کنه

حلاصه که دلم ازش خیلی پره

تصمیم می گیرم ازش انتقام بگیرم تا دلم خنک شه اما چون واژه ی انتقام قشنگ نیست می گم من این کارو می کنم تا بفهمه با شخص دیگه ای این کارو نکنه!!!

 

همه ی زورمو می زنم اما نمی شه ... هم یارو خیلی پوست کلفته هم من زورم نمی رسه... خلاصه که دلم خنک نشد!

 

اما این پایان همه چی نیست یکی هست اون بالا که هوای منو داره و یارو از یه جایی می خوره که نمی فهمه از کی خورده!!!

 

 

 

چرا؟!

 

ببخشیدا آخه مگه خدا برده ی منه؟ چرا اینقدر خود خواهیم که حتی خدا رو هم مال خودمون می دونیم ؟!

نمی دونم ما ادما چرا شرممون نمی شه؟!

حالا هر اسمی که روش بذاریم اصل موضوع همینه دیگه!

 خدا مال منه و هر چی بشه باید هوامو داشته باشه!

 

خدا

 

   هنگامی که عشق می ورزید مگویید: «خدا در دل من است» ؛

 بلکه بگویید : «من در دل خدا هستم».

 

وقت!

 

چند روز پیش استادمون مطلب جالبی گفت:

 

قضیه این بود که شاگردی پیش استادش میره و گله از نبود وقت میکنه

استاد بهش میگه بیا این کوزه رو پر از سنگ کن تا پر بشه... این کارو می کنه و میگه پره... استاد چندتا سنگ ریز بهش میده کمی کوزه رو تکون میده و سنگ ها رو اضافه می کنه

شاگرد می گه دیگه جا نداره ...این بار استاد سنگ های ریزتری میده و باز هم اضافه می کنه!

دیگه این بار شاگرد میگه اصلا جا نداره!

استاد کمی آب میاره و به اون اضافه می کنه...!!!

 

نتیجه ی اخلاقی:

  مشکل کمبود وقت نیست ... مشکل اینه که نمیتونیم سنگ ها رو درست بچینیم!

 

حالا من چیکار کنم که وقت نمی کنم تو بلاگ بنویسم! یعنی من هم تو سنگ بندی ایراد دارم؟